تقديم به (R.A)
.................
از دورها ...
آواز قلبي خسته مي آيد ...
بي مكث و پي در پي،
كسي،
ياد مرا در ذهن خود، آهسته مي خواند
و من در خواب سنگين غرورم
پلك ها را سخت تر در هم گره كردم
و صدها بار مي ديدم
ولي چشمان خود را بسته تر كردم
كسي با بغض سنگيني
پر از فرياد قلبم بود.
و من ...
بي اعتنا، دل را پياپي بسته تر كردم
كمي نزديك تر آمد
نگاهش خيس باران شد
و دستش را به سويم پيش تر مي راند.
نفس در قلب من محبوس و ...
دست بسته ام را بسته تر كردم
...
كنون دستان من باز است و قلبم باز و چشمم هم ...
ولي دستان او كو؟
قلب او كو؟
چشم او كو؟
.......................
... اسماعيل رضواني خو ...